بسْم الله الرحْمن الرحیم الباء بهاء الله، و السین سناء الله، و المیم ملک الله، از روى اشارت بر مذاق خداوندان معرفت باء بسم الله اشارت دارد ببهاء احدیت، سین بسناء صمدیت، میم بملک آلهیت. بهاء او قیمومى، و سناء او دیمومى، و ملک او سرمدى. بهاء او قدیم و سناء او کریم و ملک او عظیم. بهاء او باجلال، و سناء او با جمال، و ملک او بى زوال. بهاء او دل ربا، و سناء او مهر فزا، و ملک او بى فنا.


اى پیش‏رو از هر چه بخوبیست جلالت


اى دور شده آفت نقصان ز کمالت‏

زهره بنشاط آید چون یافت سماعت


خورشید بر شک آید چون دید جمالت‏

الباء بره باولیائه، و السین سره مع اصفیائه و المیم منه على اهل ولائه. باء بر او بر بندگان او، سین سر او با دوستان او، میم منت او بر مشتاقان او. اگر نه بر او بودى رهى را چه جاى تعبیه سر او بودى، و رنه منت او بودى رهى را چه جاى وصل او بودى، رهى را بر درگاه جلال چه محل بودى. و رنه مهر ازل بودى رهى آشنا لم یزل چون بودى؟


آب و گل را زهره مهر تو کى بودى اگر


هم بلطف خود نکردى در ازل‏شان اختیار

مهر ذات تست الهى دوستان را اعتقاد


یاد وصف تست یا رب غمگنان را غمگسار

ما طابت الدنیا الا باسمه و ما طابت العقبى الا بعفوه و ما طابت الجنة الا برویته.


در دنیا اگر نه پیغام و نام الله بودى رهى را چه جاى منزل بودى، در عقبى اگر نه عفو و کرمش بودى کار رهى مشکل بودى، در بهشت اگر نه دیدار دل افروز بودى شادى درویش بچه بودى؟ یکى از پیران طریقت گفت الهى بنشان تو بینندگانیم، بشناخت تو زندگانیم، بنام تو آبادانیم، بیاد تو شادانیم، بیافت تو نازانیم، مست مهر از جام تو مائیم، صید عشق در دام تو مائیم.


زنجیر معنبر تو دام دل ماست


عنبر ز نسیم تو غلام دل ماست‏

در عشق تو چون خطبه بنام دل ماست


گویى که همه جهان بکام دل ماست‏

بسم الله گفته‏اند که اسم از سمت گرفته‏اند و سمت داغ است، یعنى گوینده بسم الله دارنده آن رقم و نشان کرده آن داغ است.


بنده خاص ملک باش که با داغ ملک


روزها ایمنى از شحنه و شبها ز عسس‏

هر که او نام کسى یافت، از این درگه یافت


اى برادر کس او باش و میندیش ز کس‏

على بن موسى الرضا ع گفت‏:«اذا قال العبد بسم الله فمعناه و سمت نفسى بسمة ربى.»


خداوندا داغ تو دارم و بدان شادم اما از بود خود بفریادم، کریما بود من از پیش من برگیر که بود تو راست کرد همه کارم.


پیر طریقت گفت: الهى! نور تو چراغ معرفت بیفروخت دل من افزونى است.


گواهى تو ترجمانى من بکردند نداء من افزونى است، قرب تو چراغ وجد بیفروخت همت من افزونى است، ارادت تو کار من بساخت جهد من افزونى است، بود تو کار من راست کرد بود من افزونى است. الهى از بود خود چه دیدم مگر بلا و عنا؟ و از بود تو همه عطا است و وفا اى ببر پیدا و بکرم هویدا، ناکرده کرده گیر کرد رهى و آن کن که از تو سزا.»


اگر کسى گوید نامهاى خدا فراوانند در نصوص کتاب و سنت و همه بزرگوارند و ازلى و پاک و نیکو چه حکمت را ایتاء قرآن عظیم باین سه نام کرد؟ و از همه این اختیار کرد و برین نیفزود؟ جواب آنست که دو معنى را این سه نام اختیار کرد و بر ان اقتصار افتاد: یکى که تا کار بر بندگان خود در نام خود آسان کند و از ثواب ایشان هیچیز نکاهد، دانست که ایشان طاقت ذکر و حفظ آن نامهاى فراوان ندارند، و اگر بعضى توانند بیشترین آنند که درمانند، و در حسرت فوت آن بمانند، پس معانى آن نامها درین سه نام جمع کرده و معانى آن سه قسم است: قسمى جلال و هیبت راست، قسمتى نعمت و تربیت راست، قسمى رحمت و مغفرت راست. هر چه جلال و هیبت است در نام الله تعبیه کرد، و هر چه نعمت و تربیت است در نام رحمن هر چه رحمت و مغفرت است در نام رحیم تا گفتن آن بر بنده آسان باشد و ثواب وى فراوان، و رأفت و رحمت الله بر وى بى‏کران.


معنى دیگر آنست که رب العالمین مصطفى را بخلق فرستاد و خلق در آن زمان‏ سه گروه بودند: بت پرستان بودند و جهودان و ترسایان. اما بت پرستان از نام خالق الله میدانستند، و این نام در میان ایشان مشهور بود. و لهذا قال تعالى «و لئنْ سألْتهمْ منْ خلق السماوات و الْأرْض لیقولن الله» و جهودان در میان ایشان نام رحمن معروف بود، و لهذا


قال عبد الله بن سلام لرسول الله صلى الله علیه و آله و سلم «لا أرى فى القرآن اسما کنا نقرأه فى التوریة قال و ما هو؟ قال الرحمن فانزل الله «قل ادْعوا الله أو ادْعوا الرحْمن»


و در میان ترسایان نام معروف رحیم بود. چون خطاب با این سه گروه بود و در میان ایشان معروف این سه نام بود، الله تعالى بر وفق دانش و دریافت ایشان این سه نام فرو فرستاد در ابتداء قرآن، و بر آن نیفزود.


اما حکمت در آن که ابتدا بالله کرد پس برحمن پس برحیم آنست: که این بر وفق احوال بندگان فرو فرستاد و ایشان را سه حال است اول آفرینش، پس پرورش، پس آمرزش، الله اشارت است بآفرینش در ابتدا بقدرت، رحمن اشارت است بپرورش در دوام نعمت، رحیم اشارت است بآمرزش در انتها برحمت. چنان استى که الله گفتى اول بیافریدم بقدرت پس بپروریدم بنعمت آخر بیامرزم برحمت.


پیر طریقت گفت: «الهى نام تو ما را جواز، و مهر تو ما را جهاز. الهى شناخت تو ما را امان و لطف تو ما را عیان. الهى فضل تو ما را لوا و کنف تو ما را ماوى. الهى ضعیفان را پناهى، قاصدان را بر سر راهى، مومنانرا گواهى، چه بود که افزایى و نکاهى! الهى چه عزیزست او که تو او را خواهى ور بگریزد او را در راه آیى. طوبى آن کس را که تو او رائى آیا که تا از ما خود کرائى؟» الحمد لله ستایش خداى مهربان، کردگار روزى رسان، یکتا در نام و نشان.


خداوندى که ناجسته یابند، و نادریافته شناسند، و نادیده دوست دارند. قادر است بى احتیال، قیوم است بى‏گشتن حال، در ملک ایمن از زوال، در ذات و نعمت متعال، لم یزل و لا یزال، موصوف بوصف جلال و نعمت جمال. عجز بندگان دید در شناخت قدر خود، و دانست که اگر چند کوشند نرسند، و هر چند بیوسند نشناسند. و عزت قرآن بعجز ایشان گواهى داد که و ما قدروا الله حق قدْره بکمال تعزز و جلال و تقدس ایشان را نیابت داشت و خود را ثنا گفت، و ستایش خود ایشان را در آموخت و بآن دستورى داد، و رنه که یارستى بخواب اندر بدیدن اگر نه خود گفتى خود را که الحمد لله و در کل عالم که زهره آن داشتى که گفتى الحمد لله.


فلوجهها من وجهها قمر


و لعینها من عینها کحل‏

ترا که داند که ترا تو دانى، ترا نداند کس، ترا تو دانى بس. اى سزاوار ثناء خویش و اى شکر کننده عطاء خویش! رهى بذات خود از خدمت تو عاجز و بعقل خود از شناخت منت تو عاجز، و بکل خود از شادى بتو عاجز، و بتوان خود از سزاى تو عاجز.


کریما! گرفتار آن دردم که تو درمان آنى، بنده آن ثنا ام که تو سزاى آنى، من در تو چه دانم تو دانى، تو آنى که گفتى که من آنم آنى.


و بدان که حمد بر دو وجه است: یکى بر دیدار نعمت دیگر بر دیدار منعم.


آنچه بر دیدار نعمت است از وى آزادى کردن و نعمت وى بطاعت وى بکار بردن، و شکر وى را میان در بستن. تا امروز در نعمت بیفزاید و فردا ببهشت رساند. و به‏


قال صلى الله علیه و آله و سلم «اول من یدعى الى الجنة الحمادون لله على کل حال.»


این عاقبت آن کس که حمد وى بر دیدار نعمت بود اما آن کس که حمد وى بر دیدار منعم بود بزبان حال میگوید:


و ما الفقر من ارض العشیرة ساقنا


و لکننا جئنا بلقیاک نسعد

ع صنما ما نه بدیدار جهان آمده‏ایم.


این جوانمرد در اشراب شوق دادند و با شرم هام دیدار کردند تا از خود فانى شد. یکى شنید و یکى دید و بیکى رسید. چه شنید و چه دید و بچه رسید؟ ذکر حق شنید، چراغ آشنایى دید، و با روز نخستین رسید. اجابت لطف شنید، توقیع دوستى دید، و بدوستى لم یزل رسید. این جوانمرد اول نشانى یافت بى دل شد، پس باز یافت همه دل شد، پس دوست دید و در سر دل شد.


پیر طریقت گفت: دو گیتى در سردوستى شد و دوستى در سر دوست، اکنون نمى‏یارم گفت که اوست.


چشمى دارم همه پر از صورت دوست


با دیده مرا خوشست تا دوست دروست‏

از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست


یا اوست بجاى دیده یا دیده خود اوست‏

رب العالمین پروردگار جهانیان و روزى گمار ایشان، یکى را پرورش تن روزى یکى را پرورش دل روزى، یکى تن پرور بنعمت یکى دل پرور بران ولى نعمت.


نعمت حظ کسى است که جهد در خدمت فرو نگذارد، و راز ولى نعمت حظ اوست کش امید بدیدار اوست. طمع دیدار دوست صفت مردان است، پیروزتر از آن بنده کیست که دوست او را عیانست.


عظمت همة عین طمعت فى أن تراکا


او ما یکفی لعین ان ترى من قدر آکا

آن غذاء دل دوستان که در پرورش جان بکار دارند و شبانروز از حضرت عزت بادرار؟ بایشان میرسانند آنست که مهتر عالم صلى الله علیه و آله و سلم گفت‏ «أظل عند ربى یطعمنى و یسقینى»


طعامهاى لذیذ و شراب‏هاى روشن مروق مى نخورد و دیگران را نیز میگفت‏ «ایاکم و النعم فان عباد الله لیسوا بالمتنعمین»


گفتند یا سید چرا مى‏نخورى؟ گفت ما را از شراب مطالعه جمع چنان مست کرده‏اند که پرواى شراب مروق شما نیست. صد هزار و بیست و چهار هزار نقطه عصمت تاختن بخلوت خانه او بردند که تا مگر جرعه یابند از آن شراب، این پشت دست بروى ایشان وانهاد، که‏ «ان لى مع الله وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل.»


گفتند این شرب خاص آن کس است که آیات کبرى در راه دیده او تجلى کرد و او برین ادب بود که ما زاغ البصر و ما طغى.


اى منظر تو نظاره گاه همگان


پیش تو در او فتاده راه همگان

اى زهره شهرها و ماه همگان


حسن تو ببرد آب و جاه همگان‏‏

رب الْعالمین یعنى یربى نفوس العابدین بالتأیید و یربى قلوب الطاهرین بالتشدید و یربى احوال العارفین بالتوحید کسى که تربیت وى از راه توحید یابد مطعومات عالمیان او را چه بکار آید؟


کسى کش مار نیشى بر جگر زد


و را تریاق سازد نى طبرزد

عالمیان در آرزوى طعام‏اند و این جوانمردان طعام در آرزوى ایشان. عتبة بن الغلام شاگرد یزید هارون بود او را فرمود که خرما نخورد، مادر عتبه روزى در نزدیک یزید هارون شد خرما میخورد گفت پس چرا پسرم را ازین باز زنى که خود میخورى؟ یزید گفت پسرت در آرزوى خرماست و خرما در آرزوى ما، ما را مسلم است و او را نه. خلق عالم در آرزوى بهشت‏اند و بهشت در آرزوى سلمان، چنانک در خبر است‏


«ان الجنة لتشتاق الى سلمان.»


لا جرم فردا او را بهشت ندهند که از آتش ور گذرانند، و در حضرت احدیت بمقام معاینتش فرو آرند


فالفقراء الصبر جلساء الله عز و جل یوم القیامة.


اگرت این روز آرزوست از خود برون آى چنانک مار از پوست، جز از درگاه او خود را مپسند که قرارگاه دل دوستان فناء قدس اوست.


چهره عذرات باید بر در وامق نشین


عشق بو دردات باید گام سلمان وار زن‏

الرحْمن الرحیم الرحمن بما روح، و الرحیم بما لوح، فالترویح بالمبار و التلویح بالانوار. رحمن است که راه مزدورى آسان کند، رحیم است که شمع دوستى برافروزد. در راه دوستان مزدور همیشه رنجور، در آرزوى حور و قصور، و دوست خود در بحر عیان غرقه نور.


روزى که مرا وصل تو در چنگ آید


از حال بهشتیان مرا ننگ آید

رحمن است که قاصدان را توفیق مجاهدت داد، رحیم است که واجدانرا تحقیق مشاهدت داد. آن حال مرید است و این صفت مراد. مرید بچراغ توفیق رفت به مشاهده رسید، مراد بشمع تحقیق رفت بمعاینه رسید. مشاهده برخاستن عوائق است میان بنده و میان حق، و معاینه هام دیدارى است. چنانک بنده یک چشم زخم غائب نشود بچشم اجابت فرا محبت مى‏نگرد، بچشم حضور فرا حاضر مى‏نگرد، و بچشم انفراد فرا فرد مى‏نگرد، بدورى از خود نزدیکى وى را نزدیک شود و بگم‏شدن از خود آشکارایى وى را آشنا گردد، بغیبت از خود حضور وى را بکرم حاضر بود، که او نه از قاصدان دور است نه از طالبان گم، نه از مریدان غایب.


رحمتى کن بر دل خلق و برون آى از حجاب


تا شود کوته‏بینان ز هفتاد و دو ملت داورى‏

مالک یوْم الدین: اشارت است بدوام ملک احدیت و بقاء جبروت الهیت.


یعنى که هر ملکى را روزى مملکت بآخر رسد و زوال پذیرد و ملکش بسر آید و حالش بگردد، و ملک الله بر دوام است امروز و فردا، که هرگز بسر نیاید و زوال نپذیرد. در هر دو عالم هیچ چیز و هیچکس از ملک و سلطان وى بیرون نیست و کس را چون ملک وى ملک نیست. امروز رب العالمین و فردا مالک یوم الدین، و کس را نبود از خلقان چنین. عجبا کار رهى چون میداند؟ که در کونین ملک و ملک الله راست بى شریک و بى‏انباز و بى حاجت و بى‏نیاز، پس اختیار رهى از کجاست؟ آن را که ملک نیست حکم نیست، و آن را که حکم نیست اختیار نیست، و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة.


و گفته‏اند: معنى دین اینجا شمار است و پاداش میگوید مالک و متولى حساب بندگان منم تا کس را بر عیوب ایشان وقوف نیفتد که شرمسار شوند، هر چند که حساب کردن راندن قهر است، اما پرده از روى کار برنگرفتن در حساب عین کرم است، خواهد تا کرم نماید پس از آنک قهر راند. اینست سنت خداى جل جلاله هر جاى که ضربت قهر زند مرهم کرم برنهد.


پیر طریقت گفت: فردا در موقف حساب اگر مرا نوایى بود و سخن را جایى بود گویم بار خدایا از سه چیز که دارم در یکى نگاه کن اول سجودى که هرگز جز ترا از دل نخواست است. دیگر تصدیقى که هر چه گفتى گفتم که راست است. سدیگر چون باد کرم برخاست است دل و جان جز ترا نخواست است.


جز خدمت روى تو ندارم هوسى


من بى تو نخواهم که بر آرم نفسى‏

إیاک نعبد و إیاک نستعین اشارت بدو رکن عظیم است از ارکان دین و مدار روش دین داران باین هر دو رکن است: اول تحلیة النفس بالعبادة و الاخلاص، خود را آراسته داشتن بعبادت بى ریا و طاعت بى نفاق. رکن دیگر تزکیة النفس عن الشرک و الالتفات الى الحول و القوة. نفس خود را منزى کردن، و از شرک و فساد پاک داشتن، و تکیه بر حول و قوت خود ناکردن. آن تحلیت اشارت است بهر چه مى‏بباید در شرع، و این تزکیت اشارت است بهر چه مى نباید در شرع. درنگر باین دو کلمه مختصر که جمله شرایع دین از این دو کلمه مفهوم میشود کسى را که در دل آشنایى و روشنایى دارد، تا ترا محقق شود آنچه مصطفى گفت علیه السلام: «اوتیت جوامع الکلم و اختصر لى الکلام اختصارا.»


و گفته‏اند ایاک نعبد توحید محض است، و هو الاعتقاد ان لا یستحق للعبادة سواه. داند که خداوندى الله را سزاوار است، و معبود بى‏همتا اوست که یگانه و یکتاست و ایاک نستعین اشارت است بمعرفت عارفان و هو العرفان بانه سبحانه متفرد بالافعال کلها، و ان العبد لا یستقل بنفسه دون معونته. و اصل آن توحید و ماده این معرفت آنست که حق را جل جلاله بشناسى بهستى و یکتایى، پس بتوانایى و دانایى و مهربانى، پس به نیکوکارى و دوستدارى و نزدیکى. اول بناء اسلامست، دوم بناء ایمان است سوم بناء اخلاص. راه معرفت اول بدیدار تدبیر صانع است در گشاد و بند صنایع راه معرفت، دوم بدیدار حکمت صانع است در خود شناختن نظائر راه معرفت، سوم بدیدار لطف مولى است در ساختن کارها و در فراگذاشتن جرمها، و این میدان عارفان است و کیمیاء محبان و طریق خاصگیان.


اگر کسى گوید چه حکمت را ایاک در پیش کلمه نهاد و نعبدک نگفت با آن که لفظ نعبدک موجزتر است و معنى هم چنان میدهد؟ جواب آنست که این از الله، بنده را تنبیه است تا بهیچ چیز بر الله پیشى نکند و نظر که کند از الله بخود کند نه از خود بالله، از الله بعبادت خود نگرد نه از عبادت خود بالله.


پیر طریقت شیخ الاسلام انصارى گفت: ازینجاست که عارف طلب از یافتن یافت نه یافتن از طلب، و سبب از معنى یافت نه معنى از سبب. مطیع طاعت از اخلاص یافت نه اخلاص از طاعت، عاصى را معصیت از عذاب رسید نه عذاب از معصیت. براى آنک رهى رفته سابقه است بدست او نه استطاعت و نه عجز است. بهیچ کار بر الله بیشى نتوان یافت. او که پنداشت بر الله بیشى توان یافت وى از الله خبر نداشت. از اینجا بود که مصطفى ع گفت به ابو بکر چون در غار بودند لا تحْزنْ إن الله معنا ذکر معبود فرا پیش داشت و ادب خطاب در آن نگه داشت لا جرم او را فضل آمد بر موسى که گفت ان معى ربى موسى از خود به الله نگرست و مصطفى از الله بخود نگرست. این نقطه جمع است و آن عین تفرقه، و شتان ما بینهما پیر طریقت گفت از او به او نگرند نه از خود به او که دیده با دیده ور پیشین است و دل با دوست نخستین.


اهْدنا الصراط الْمسْتقیم عین عبادت است و مخ طاعت، دعا و سوال و تضرع و ابتهال مومنان، و طلب استقامت و ثبات در دین یعنى دلنا علیه و اسلک بنافیه و ثبتنا علیه. مومنان میگویند بار خدایا راه خود بما نماى وانگه ما را در آن راه بر روش دار وانگه از روش بکشش رسان. سه اصل عظیم است: اول نمایش، پس روش، پس کشش، نمایش آنست که رب العزة گفت یریکمْ آیاته.


روش آنست که گفت لترْکبن طبقا عنْ طبق. کشش آنست که گفت و قربْناه نجیا مصطفى ع از الله نمایش خواست گفت‏ «اللهم أرنا الاشیاء کما هى»


و روش را گفت‏ «سیر و اسبق المفردون»


و کشش را گفت‏ «جذبة من الحق توازى عمل الثقلین»

مومنان درین آیت از الله هر سه میخواهند که نه هر که راه دید در راه برفت، و نه هر که رفت بمقصد رسید. و بس کس که شنید و ندید و بس کس که دید و نشناخت و بس کس که شناخت و نیافت.


بسا پیر مناجاتى که از مرکب فرو ماند


بسا یار خراباتى که زین بر شیر نر بندد

و یقال فى قوله اهدنا اقطع اسرارنا عن شهود الاغیار، و لوح فى قلوبنا طوالع الانوار و افرد قصورنا الیک عن دنس الآثار، و رقنا عن منازل الطلب و الاستدلال، الى ساحات القرب و الوصال، و حل بیننا و بین مساکنة الامثال و الاشکال بما تلاطفنا به من وجود الوصال، و تکاشفنا به من شهود الجلال و الجمال.


صراط الذین أنْعمْت علیْهمْ گفته‏اند این راه و روش اصحاب الکهف است که مومنان خواستند گفتند خداوندا راه خود بر ما بى ما تو بسر بر، چنانک بر جوانمردان اصحاب الکهف فضل کردى، و نواخت خود برایشان نهادى، ایشان را سر ببالین انس باز نهادى، و تولى کشش ایشان خود کردى، و گفتى در این غار شوید و خوش بخسبید که ما خواب شما بعبادت جهانیان برگرفتیم، خداوندا ما را از آن نعمت و نواخت بهره کن، و چنانک بى‏ایشان کار ایشان بفضل خود بسر بردى بى ما کار ما بفضل خود بسربر، که هر چه ما کنیم بر ما تاوان بود، و هر چه تو کنى ما را اساس عز در جهان بود.


پیر طریقت گفت: الهى نمیتوانیم که این کار بى تو بسر بریم نه زهره آن داریم که از تو بسر بریم، هر گه که پنداریم که رسیدیم از حیرت شمار واسر بریم. خداوندا کجا باز یابیم آن روز که تو ما را بودى و ما نبودیم تا باز بآن روز رسیم میان آتش و دودیم، اگر بدو گیتى آن روز یابیم بر سودیم، ور بود خود را دریابیم به نبود خود خشنودیم.


و گفته‏اند: انعمت علیهم بالاسلام و السنة اسلام و سنت درهم بست که تا هر دو بهم نشوند بنده را استقامت دین نبود. در آثار بیارند که شافعى گفت: حق را جل جلاله بخواب دیدم که مرا گفت: تمن على یا بن ادریس. از من آرزوى خواه اى پسر ادریس گفتم امتنى على الاسلام. یا رب مرا میرانى بر اسلام میران گفتا الله گفت قل و على السنة بگو و بر سنت بیکدیگر خواه از من، که اسلام بى سنت نیست، و هر چه نه با سنت است آن دین حق نیست. مصطفى ع از اینجا گفت: لا قول الا بعمل و لا قول و عمل الا بنیة و لا قول و عمل و نیة الا باصابة السنة


گفته‏اند اسلام بر مثال شجره است و سنت بر مثال چشمه آب، درخت را از چشمه آب گریز نیست همچنین اسلام را از سنت گزیر نیست. هر سینه که بعزت اسلام آراسته گشت مدد گاهى از نور سنت آن اسلام را پدید کرده آمد، اینست که رب العالمین گفت أ فمنْ شرح الله صدْره للْإسْلام فهو على‏ نور منْ ربه. یقال هو نور السنة. و در خبر است که فردا در انجمن قیامت و مجمع سیاست که اهل هفت آسمان و هفت زمین را حشر کنند هر کسى را پاى بکردار خویش فرو شده و سر در پیش افکنده و بکار خویش درمانده، مدهوش و حیران، افتان و خیزان، تشنه و عریان، همى ناگاه شخصى مروح و مطیب از مکنونات غیب بیرون خرامد و تجلى کند نسیم آن روح بمشام اهل سعادت رسد همه خوش بوى شوند و در طرب آیند، گویند بار خدایا این چه روح و راحت است؟ این چه جمال و کمال است؟ خطاب درآید که این چهره جمال سنت رسول ماست، هر کس که در سراى حکم متابع سنت بودست او را بار دهید تا قدم امن در سرا پرده عز او نهد، و هر که در آن سراى از سنت بیگانه بودست ردوه الى النار او را بدوزخ دهید که امروز هم بیگانه است، و هم رانده.


سنى و دین دار شو تا زنده مانى زانک هست


هر چه جز دین مردگى و هر چه جز سنت حزن‏

غیْر الْمغْضوب علیْهمْ و لا الضالین خداوندا ما را از آنان مگردان که ایشان را بخود باز گذاشتى، تا به تیغ هجران خسته گشتند و بمیخ رد بسته شدند. آرى چه بار کشد حبلى گسسته؟ و چه بکار آید کوشش از بنده نبایسته؟ و در بیگانگى زیسته؟ امروز از راه بیفتاده، و راه کژ راه راستى پنداشته، و فردا درخت نومیدى ببر آمده، و اشخاص بیزارى بدر آمده، و منادى عدل بانک بیزارى در گرفته که ضل سعْیهمْ فی الْحیاة الدنْیا و همْ یحْسبون أنهمْ یحْسنون صنْعا


گفتم که بر از اوج برین شد بختم


و ز ملک نهاده چون سلیمان تختم‏

خود را چو بمیزان خرد بر سختم


از بنگه دونیان کم آمد رختم

اکنون ختم کنیم سورة الحمد را بلطیفه از لطایف دین: بدانک این سوره را مفتاح الجنة گویند، کلید بهشت از انک درهاى بهشت هشت است: و گشاد هر درى را قسمى از اقسام علوم قران معین است. تا آن هشت قسم تحصیل نکنى و بآن معتقد نشوى این درها بر تو گشاده نشود. و سورة الحمد مشتمل است بر آن هشت قسم که کلیدهاى بهشت است: یکى از آن ذکر ذات خداوند جل جلاله (الْحمْد لله رب الْعالمین)، دوم ذکر صفات (الرحْمن الرحیم)، سیم ذکر افعال (إیاک نعْبد)، چهارم ذکر معاد (و إیاک نسْتعین) پنجم ذکر تزکیه نفس از آفات (اهْدنا الصراط الْمسْتقیم)، ششم تحلیه نفس بخیرات، و این تحلیه و آن تزکیه هر دو بیان صراط مستقیم است، هفتم ذکر احوال دوستان و رضاء خداوند در حق ایشان (صراط الذین أنْعمْت علیْهمْ)، هشتم ذکر احوال بیگانگان و غضب خداوند بریشان (غیْر الْمغْضوب علیْهمْ و لا الضالین)، این هشت قسم از اقسام علوم بدلایل اخبار و آثار هر یکى درى است از درهاى بهشت و جمله درین سورة موجود است پس هر آن کس که این سوره باخلاص برخواند در هشت بهشت بروى گشاده شود. امروز بهشت عرفان و فردا بهشت رضوان، در جوار رحمان، و ما بینهم و بین ان ینظروا الى ربهم الا رداء الکبریاء على وجهه فى جنة عدن. هکذا صح عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم.